ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است از عراقی غزل 23

ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

1 ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

2 به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

3 فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت بدین صفت که در ابرو گره درافکند است

4 یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای که صدهزار چو من دلشده در آن بند است

5 مبر ز من، که رگ جان من بریده شود بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است

6 مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟

7 کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

عکس نوشته
کامنت
comment