- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
2 به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است
3 فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت بدین صفت که در ابرو گره درافکند است
4 یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای که صدهزار چو من دلشده در آن بند است
5 مبر ز من، که رگ جان من بریده شود بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است
6 مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟
7 کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟