1 ز آن باده نخورده ام که هشیار شوم و آن مست نیم که باز بیدار شوم
2 یک جام تجلی جلال تو بسم تا از عدم و وجود بیزار شوم.
1 دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق جز دوست ندید هیچ را در خور عشق
2 چندان که رخت حسن نهد بر سر عشق بیچاره دلم عشق نهد بر سر عشق
1 ای دل این ره به قیل و قالت ندهند جز بر در نیستی وصالت ندهند
2 و آنگاه در آن هوا که مرغان ویند تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
1 هر دل نکشد بار بیان سخنم هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم
2 زین گونه معما که زبان سخن است هم من دانم که ترجمان سخنم