1 ز آن باده نخورده ام که هشیار شوم و آن مست نیم که باز بیدار شوم
2 یک جام تجلی جلال تو بسم تا از عدم و وجود بیزار شوم.
1 هر دم ز وجود خود ملالم گیرد سودای وصال آن جمالم گیرد
2 پروانهٔ دل چو شمع روی تو بدید دیوانه شود کم دو عالم گیرد
1 دعوی عشق جانان در هر دهان نگنجد وصف جمال رویش در هر زبان نگنجد
2 نور کمال حسنش در هر نظر نیاید شرح صفات ذاتش در هر بیان نگنجد