از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها از جامی غزل 16

از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها

1 از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها هر دم شکفته بر رخم زان خارها گلزارها

2 از بس فغان و شیونم چنگی ست خم گشته تنم اشک آمده تا دامنم از هر مژه چون تارها

3 ره جانب بستان فکن کز شوق تو گل در چمن صد چاک کرده پیرهن شسته به خون رخسارها

4 تا سوی باغ آری گذر سرو و صنوبر را نگر عمری پی نظاره سر بر کرده از دیوارها

5 زاهد به مسجد برده پی حاجی بیابان کرده طی آنجا که کار نقل و می بیکاری است این کارها

6 هر دم فروشم جان تو را بوسه ستانم در بها دیوانه ام، باشد مرا با خود بسی بازارها

7 تو داده بار هر خسی من مرده از غیرت بسی یک بار میرد هر کسی بیچاره جامی بارها

عکس نوشته
کامنت
comment