1 من برخی آبی که رود در جویت من مردهٔ آتشی که دارد خویت
2 من چاکر خاکی که فتد در پایت من بندهٔ بادی که رساند بویت
1 در دبستان دوش از غم و شیون خویش میگشتم و میگریستم بر تن خویش
2 آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش و آلود اشکم همه پیراهن خویش
1 تا سنبل تو غالیهسائی نکند باد سحری نافهگشایی نکند
2 گر زاهد صد ساله ببیند دستت بر گردن من که پارسایی نکند
1 در وقت بهار جز لب جوی مجوی جز وصف رخ یار سمنروی مگوی
2 جز بادهٔ گلرنگ به شبگیر مگیر جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی