- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفته ام درس ثنای تو ز جان در شب عید گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید
2 سر ز شادی به فلک سایم و قدری یابم گر شوم در شب هجران تو از وصل سعید
3 شد دماغ دل من باز معطّر به صبوح تا که بوی سر زلفین تو از باد شنید
4 دل آشفته ی سرگشته درافتاد به دام تا سر زلف پریشان تو از دور بدید
5 رخ زیبای ترا دید مه چاردهم بی تکلّف ز تحیر سرانگشت گزید
6 چون بدیدم رخ دلبند تو گفتم جانا شکر ایزد که مرا جان بر جانان برسید
7 دیده ی دهر هرآن گوهر اشکی که فشاند بر سر خاک جهان مهر گیاه تو دمید
8 ای دلارام تو دانی و خدا می داند این دل غمزده از دست فراقت چه کشید