فدا کردم به غم‌های تو از جهان ملک خاتون غزل 19

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

فدا کردم به غم‌های تو جان را

1 فدا کردم به غم‌های تو جان را که دارد تازه غم‌هایت جهان را

2 از آن کردم فدا جان در ره عشق کز آن عاری نباشد رهروان را

3 چه باشد گر به سوی بی دلانت به لطف خود بگردانی عنان را

4 اگر پیشم خرامی از سر ناز به دیده جا کنم سرو روان را

5 نثار مقدمت ای نور دیده نشاید کرد جز روح و روان را

6 طبیب دل! چرا با تو نگویم به عهد عشق تو درد نهان را

7 به جان تو که من باری شب و روز به ذکر دوست گردانم زبان را

8 نگارینا چرا محروم داری ز وصل جان فزایت دوستان را

9 به تیغ هجر جانم را بخستی به رغمم شاد کردی دشمنان را

10 نمی‌دانم چرا در کوی عشقت جهان را نیست ره، باشد سگان را

عکس نوشته
کامنت
comment