-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فدا کردم به غمهای تو جان را که دارد تازه غمهایت جهان را
2 از آن کردم فدا جان در ره عشق کز آن عاری نباشد رهروان را
3 چه باشد گر به سوی بی دلانت به لطف خود بگردانی عنان را
4 اگر پیشم خرامی از سر ناز به دیده جا کنم سرو روان را
5 نثار مقدمت ای نور دیده نشاید کرد جز روح و روان را
6 طبیب دل! چرا با تو نگویم به عهد عشق تو درد نهان را
7 به جان تو که من باری شب و روز به ذکر دوست گردانم زبان را
8 نگارینا چرا محروم داری ز وصل جان فزایت دوستان را
9 به تیغ هجر جانم را بخستی به رغمم شاد کردی دشمنان را
10 نمیدانم چرا در کوی عشقت جهان را نیست ره، باشد سگان را