- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم چو پای مور در این ره صدای ساکنی دارم
2 رفاقت با چو من مشکل بود کس را در این وادی که دستی بر کمر چون کوه و پای ساکنی دارم
3 به هر دم [آرزویی] سد راه خویش می بینم چو می آیم به سرمنزل هوای ساکنی دارم
4 نمی ماند نهان در خاک مشت استخوان من که چون همت به دوش خود همای ساکنی دارم
5 چه شد چون غنچه اوراق دل من گر پریشان شد درون پردهٔ دل دلربای ساکنی دارم
6 نمی دانم سعیدا کی خزان رفت و بهار آمد در این وادی چو نی برگ و نوای ساکنی دارم