به گرد کوی جانان های های ساکنی از سعیدا غزل 478

به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم

1 به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم چو پای مور در این ره صدای ساکنی دارم

2 رفاقت با چو من مشکل بود کس را در این وادی که دستی بر کمر چون کوه و پای ساکنی دارم

3 به هر دم [آرزویی] سد راه خویش می بینم چو می آیم به سرمنزل هوای ساکنی دارم

4 نمی ماند نهان در خاک مشت استخوان من که چون همت به دوش خود همای ساکنی دارم

5 چه شد چون غنچه اوراق دل من گر پریشان شد درون پردهٔ دل دلربای ساکنی دارم

6 نمی دانم سعیدا کی خزان رفت و بهار آمد در این وادی چو نی برگ و نوای ساکنی دارم

عکس نوشته
کامنت
comment