رهی ندارم بغیرکویت، الیک از حزین لاهیجی غزل 158

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا

1 رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا

2 منم فتاده، به دست اقران،چو پیر کنعان به شام هجران ذهاب حزنی، جلاء عینی، صباح وصلک، اذا تجلی

3 عبث مسوزان به نارحرمان ، گذشت نتوان ز جان جانان نقاب بگشا، جمال بنما، که سوخت جانم، درین تمنا

4 اگر چه صد سال ز بی خودی ها، به خاک راهت فتاده باشم چو بازپرسی حدیث منزل، ز شوق گویم، لبثت یوما

5 خوشا محبت که فارغم کرد، زقید هستی،ز خود پرستی نه ذوق کاری، نه زیر باری، نه رنج امروز، نه بیم فردا

6 فسانه واعظ به من چه خوانی؟ مرا به رندی فسانه کردند مده فریبم به کیش زاهد، مدم به گوشم حدیث تقوا

7 دلا ندارد جهان وفایی، مگر بیابی رهی به جایی به ملک معنی، اگر درآیی قدمت حیاً و لست تبلا

8 حدیث جور تو با که گویم، علاج درد دل از که جویم؟ به ما ندارد خدنگ نازت، دل ترحم، سر مدارا

9 حزین نباشد غم نهانی، سمر نمودن ز نکته دانی که یار جانی چنان که دانی، بکل شیءٍ احاط علما

عکس نوشته
کامنت
comment