1 بی کینه دلم به سینه از فضل خداست آئینه خاطرم نه محتاج جلاست
2 از هر که غباری به دلم جای گرفت چون گرد یتیمی گهر عین صفاست
1 شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا
2 جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است صد تذرو اینجا گرفتارند در دام هوا
1 فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
2 نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را
1 ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
2 چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا