1 یاری دارم که رشک حور است و پری گه ناز به خود دارد و گه با دگری
2 بر حال مسافران کجا پردازد از ملک وجود خود نکرده سفری
1 کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب تا شد غزال چشم سیه رام آفتاب
2 زان دم که ماه روی تو را دیده ام به خواب هرگز نبرده ام به غلط نام آفتاب
1 راه رفتن کس نفرماید ز پا افتاده را نیست تکلیفی ز عالم مردم آزاده را
2 گر ز ملک بیخودی زاهد خبر یابد شبی صبح ناگردیده با می می دهد سجاده را
1 ظهور نعمت منعم بود گدایی ما نوای عالم معنی است بینوایی ما
2 زمانه افسر شاهی به روی خاک انداخت چو دید شوکت و شأن برهنه پایی ما