دل پراضطرابی؛ دست و پا از جویای تبریزی غزل 908

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کرده‌ای دارم

1 دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کرده‌ای دارم سری؛ با کافری راه خدا گم کرده‌ای دارم

2 به خوب و زشت چون آینه نبود راحت و رنجم به حیرانی ضمیر مدعا گم کرده‌ای دارم

3 به خود از کوی بیهوشی چنان آهسته می‌آیم که پنداری در این ره جابه‌جا گم کرده‌ای دارم

4 به غیر از ساده‌لوحی نیست گر جمعیت خاطر طمع از چرخ یعنی دست و پا گم کرده‌ای دارم

5 به جای اشک جویا ریخت مشک تر به دامانم دل در کوچهٔ زلف دو تا گم کرده‌ای دارم

عکس نوشته
کامنت
comment