- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تنی چند بید لرزان و روان ساکنی دارم زمین بی قرار و آسمان ساکنی دارم
2 نمی آید ز ضعف تن، خدنگ آه من تا لب که از دست توانایی کمان ساکنی دارم
3 چو گل در غنچهٔ طبعم به صد رنگ است حرف اما به هنگام سخن گفتن زبان ساکنی دارم
4 چو تصویرم نباشد اختیار پیش و پس رفتن به دست نارسای خود عنان ساکنی دارم
5 نه چون بلبل دل هر غنچه را خون کرده ام دایم نسیم آسا به گوش گل فغان ساکنی دارم
6 به امیدی که بوی پیرهن از مصر می آید در این وادی به هر جا کاروان ساکنی دارم
7 سعیدا هیچ گه بی غم ندیدم خاطر خود را در این ویرانه دایم میهمان ساکنی دارم