به بوی زلف جانان پیچ و تاب ساکنی از سعیدا غزل 476

به بوی زلف جانان پیچ و تاب ساکنی دارم

1 به بوی زلف جانان پیچ و تاب ساکنی دارم چو بخت خویشتن امروز خواب ساکنی دارم

2 ز سردی های اوضاع فلک طبعم نمی جوشد در این مینای سنگین دل شراب ساکنی دارم

3 نمی ریزم به روی خاک هر در اشک حاجت را صدف آسا درون سینه آب ساکنی دارم

4 چو کوه از جای خود در دامن صحرا نمی‌جنبم نه مجنونم سرابم اضطراب ساکنی دارم

5 ز یاد اهل رفتنم را کس نمی‌بیند چو عمر بی وفا من هم شتاب ساکنی دارم

6 به یاد خال آن عارض که صد خرمن ز دل دارد چو مور تنگدل با خود حساب ساکنی دارم

7 خیال روی او از دل سعیدا برنمی‌خیزد در این ویرانه دایم آفتاب ساکنی دارم

عکس نوشته
کامنت
comment