1 نماند از گرد غم، در سینه ام جای شکیبایی بغل پر کرده ام از سنگ مینای شکیبایی
2 شود چون کوه اگر خونم ز خشکی لعل جا دارد بسی در زیر تیغ افشرده ام پای شکیبایی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مرغ شب پیشتر از آنکه برآرد آواز دل شوریده نوا، زمزمه ای کرد آغاز
2 می سرایید دل و کلفت آواز نبود ایمن از فتنه گریهای زبان غمّاز
1 از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را
2 نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را
1 بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بیگناهان را نگه٬ تیغ سیهتاب است، این مژگانسیاهان را
2 ز چشم مست دارد یاد، ساقی بادهپیمایی در این مجلس که ساغر داد یا رب خوشنگاهان را؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به