مجد همگر

مجد همگر

مجد همگر
مجد همگر

بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم از مجد همگر غزل 64

غزل 64 ام از 852 غزلیات

بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم

1 بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم بلای دل مرا روزی بریزد خون همی، دانم

2 غمی کز غمگسار آید چو شادی خوشگوار آید دلم زو شرمسار آید غمش را گر غمی دانم

3 چنان بر درد دادم تن که از بدخواه بر دشمن اگر زخمی رسد بر من من آن را مرهمی دانم

4 غم شب حسرت روزم نمی‌بیند دل‌افروزم اگر زین سان بود سوزم بسوزد عالمی دانم

5 ز جانم شعله‌ها خیزد که صد دوزخ برانگیزد چو چشمم سیل خون ریزد دوصد دریا نَمی دانم

6 از آن ترسم که جانانم نه جان ماند نه ایمانم نیاز نازنین جانم برآرد در دمی‌ دانم

7 حدیثش آنچنان گویم که از جان هم زبان گویم غم دل آن زمان گویم که خود را محرمی دانم

8 بدیدم امتزاج دل تباه آمد مزاج دل مسلمانان علاج دل نمی‌دانم نمی‌دانم

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم

شاعر شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم چه کسی است ؟

شاعر شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم مجد همگر می باشد.

شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم چیست ؟

قالب شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم غزل است

مضمون اصلی شعر بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.
بنر