- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاتبی دارم که چون بر دست گیرد خامه را هر سخن را دخل بیجایی کند موی دماغ
2 افکند هر مصرعی را عضوی از اعضا ز سهو می کند هر حرف را از نقطه ی بیهوده داغ
3 دست خود هرگه به سوی خامه برد، از بیم او لفظ از معنی گریزان گشت چون دود از چراغ
4 حرف در بند غم از آسیب او چون پای باز نقطه در گرداب خون از دست او چون چشم زاغ
5 دارد از خط شکسته، انتعاشی طبع او زشت تر باشد، شکسته چون شود پای کلاغ