-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دل دردی عجب دارم نمیدانم که چون گریم دلا خون شو که تا بر درد خود یک لحظه خون گریم
2 کند تدبیر عقل ذوفنون تا سازدم خندان من دیوانه از تدبیر عقل ذوفنون گریم
3 تنم پر زخم کاری سینه ام پر داغ بی یاری گهی بر زخم بیرون گاه بر داغ درون گریم
4 مرا تمکین عالی گوهری دارد چنین گریان بهانه می کنم کز گردش گردون دون گریم
5 شود زنجیر بر زنجیر موج سیل اشک من چو در زندان محنت پا به زنجیر جنون گریم
6 چو ماتم دیدگان بینم درین جانکاه درد خود فزایم گریه هر یک را و از هریک فزون گریم
7 مگو جامی که تسکین ده به افسون گریه خود را که من از عشوه جادووشان پرفسون گریم