- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی دارم که میجوشد زهر موچشمه خونش نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش
2 به افسون میکند آلوده درد عافیت بخشم بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش
3 ز گلگون کی نهدمنت بدوش کوهکن شیرین که ساق عرش غیرت میبرد بر پای گلگونش
4 اگر در جلوه گاه حسن آید عشق بی پرده شود معلوم بر لیلی که لیلی بود مجنونش
5 نمیدانم چه امیدم بآن لبهاست میدانم که دارد خنده بر امید من لبهای میگونش
6 به تیره غمزه اش نازم که صد جا بشکند در دل بدست معجز عیسی اگر آرند بیرونش
7 چنان حسن قبولی در ملامت نیست عرفی را که هر ساعت در آغوش آورد بیداد گردونش