دلی دارم که می جوشد ز هر از عرفی شیرازی غزل 410

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش

1 دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش

2 به افسون می کند آلوده درد عافیت بخشم بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش

3 ز گلگون کی نهد منت به دوش کوهکن شیرین که ساق عرش غیرت می برد بر پای گلگونش

4 اگر در جلوه گاه حسن آید عشق بی پرده شود معلوم بر لیلی، که لیلی بود مجنونش

5 نمی دانم چه امیدم به آن لب هاست، می دانم که دارد خنده بر امید من، لب های میگونش

6 به تیر غمزه اش نازم که صد جا بشکند در دل به دست معجز عیسی اگر آرند بیرونش

7 چنان حسن قبولی در ملامت نیست عرفی را که هر ساعت در آغوش آورد بیدادگر دونش

عکس نوشته
کامنت
comment