- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
2 کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
3 صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم زان همچو غنچه از صبا دزدم گریبان در بغل
4 جز زلف و روی او کسی هرگز ندیده در جهان شامی که چون صبحش بود خورشید تابان در بغل
5 دایم دل سوزنده را در سینه چون داری سلیم؟ آتش نکرده هیچ کس غیر از تو پنهان در بغل