1 پرشکوه دلی دارم از خون جگر لبریز لبریز چو گردد خم شاید که کند سر ریز
2 از آه جگرسوزم کانون درون تفته ایساقی آتش دست آبم تو بر آتش ریز
3 خواهی که برقص آری حوران بهشتی را ای لعبت چین بر رقص دستی بزن و برخیز
4 عشق آمده در میدان با او سپهی انبوه ای عقل تنک مایه زین خیل وحشم بگریز
5 در سلسله زهاد جز سردی و خشکی نیست زین سلسله بیرون رو در سلسله آویز
6 ایدل بسر زلفش این عربده ات از چیست با بازتو ای گنجشک پنجه مکن و مستیز
7 آشفته چه خواهد کرد زین صاف که مینوشد صوفی که بود در رقص زین باد درد آمیز
8 شد صفحه پر از عنبر مشکین بودم دفتر تا مدح علی بنوشت این خامه عنبر بیز
9 مجروح شدی ایدل بگذر زخم مویش ناسور شده زخمت از غالیه کن پرهیز
دیدگاهها **