-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بزبان حال دارم، گله بینهایت از تو؛ چکنم نمیتوانم که کنم شکایت از تو؟!
2 بکش و بسوز یارا، دل دردمند ما را؛ بسزای آنکه دارد نظر عنایت از تو
3 مکن این قدر شکایت ز غمش دلا، مبادا که کند ببزم وصلش دگری حکایت از تو!
4 ز فراق غوطه در خون زدم و، ز ساده لوحی چکنم که باز دارم طمع حمایت از تو؟!
5 سر خود بگیر آذر برو از میانه شاید بکسی غم محبت نکند سرایت از تو!