-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من پیش از این که داشتمی پای دل ز دست هرگز نرفتمی ز پی بی دلان مست
2 تا دل به دست بود ز دستم نرفت کار واکنون که دل ز دست بدادم شدم ز دست
3 برخاست از سر همه اکوان کفرو دین هرشیردل که بر سر کوی بلا نشست
4 نازک دلان بمانده در تیه حیرت اند تا برکه راه بازگشادندو بر که بست
5 همّت بلند بایدو بازوی دل قوی گرآسمان شود بمثل همچو خاک پست
6 در پشت امتحان دل آور نیامده است از بار طعنه های ملامت گران شکست
7 چندان که مرد مولع جانست در بلاست چون ترک جان گرفت ز دام بلا بجست
8 از دل چه لاف میزنم آخر کدام دل آخر چه آید از بزه کاری هواپرست
9 از دوست قانعم که نسیمی رسد به من هرکو ز هجر و وصل برون شد ز خود برست
10 ای باد از زبان نزاری بگو به دوست کاخر شمامه ای ز عرق چین بما فرست