1 افروخت رخ از باده و بگداخته بودم خود را ز تماشای رخش باخته بودم
2 بر دست من این شیشه که از چرخ سپردند از حمله ی عشقت ز کف انداخته بودم
3 ناخن به جگر چند زنم، آه که عشقت سازی به کفم داد که ننواخته بودم
4 همچون شجر طور، گل شعله برآورد نخلی که ز موم دل خود ساخته بودم
5 در باغ نشد فرصت نظاره ی سروم مشغول طواف قفس فاخته بودم
6 گر همچو سلیمم ز بتان چشم وفا بود معذور بدارید که نشناخته بودم