1 من دوش گشاده داشتم روزن چشم بستم ز گهر سلسله بر گردن چشم
2 تا روز بنوک مژّه از بی خوابی بر جیب سپهر دوختم دامن چشم
1 لبالبست دهانم زماجرایی چند که جز که با لب خود با کسی نیارم گفت
2 شکایتی که از ابنای عصر هست مرا بگویم و نکنم شرم، نی نیارم گفت
1 آه ازین زندگیّ ناخوش من وز دل و خاطر مشوّش من
2 سپر زخم حادثات شدست دل پر تیر همچو ترکش من
1 یا رب! این بچّۀ ترکان چه ز ما می خواهند؟ که همیشه دل ما را ببلا می خواهند
2 زلف پر چین ز چه بر زیر کله می شکنند؟ گر نه مان بسته ترا ز چین قبا می خواهند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به