- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
2 صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را
3 برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی که از دامی شود آزاد و جوید آشیانش را
4 ز غیرت پیچ و تاب افتاده در رگ های جان من همانا دست امید کسی دارد عنانش را
5 ز سنگ آن قدم هرگز به روی آستان ننهد که ناگه شب نهان بوسیده باشم آستانش را
6 دلم گم گشت و غمهای جهان، عرفی، طلب کارش به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را