شدم در گوشه میخانه محرم از جامی غزل 304

جامی

جامی

جامی

شدم در گوشه میخانه محرم

1 شدم در گوشه میخانه محرم گرفتم گوشه ای از جمله عالم

2 ندارم کام جز جام لبالب ندارم کار جز دور دمادم

3 بیا ساقی بیار آن جام روشن کزان گردد عیان اسرار مبهم

4 کند دل راخبر از ما تأخر دهد جان را نشان از ما تقدم

5 ازان می پور ادهم جرعه ای خورد تجلی کرد بر وی نور اعظم

6 مپرس از من که چونی در غم عشق که من هستم بدین غم شاد و خرم

7 دو عالم گر ز دستم رفت غم نیست مباد این غم زجانم ذره ای کم

8 تن عالم به آدم زنده شد لیک بدین غم زنده باشد جان آدم

9 درین غم گم شدی جامی و رستی اصبت غایة الغایات فالزم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر