- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر راهش افتادم از ناتوانی وزین ضعف کردم بسی کامرانی
2 کسی کاو به دل ناوکش خورد گفتا که شوخی ندیدم بدین شخ کمانی
3 ز چشمی است چشم امیدم که هرگز به کس ننگرد از ره سرگرانی
4 زبان از شکایت بر دوست بستم ز بس یافتم لذت بیزبانی
5 نشان خواهی از وی، ز خود بینشان شو که من زو نشان جستم از بینشانی
6 کسی داند احوال پیران عشقش که پیرانه سر کرده باشد جوانی
7 به هجران مرا سهل شد دادن جان که سخت است دوری ز یاران جانی
8 دریغا که از ماه رویان ندیدم به جز بی وفایی و نامهربانی
9 شنیدن توان نغمهٔ ارغنون را چو ساقی دهد بادهٔ ارغوانی
10 من و زخم کاری، تو و دل شکاری من و جان سپاری، تو و جان ستانی
11 تو و عشوه کردن، من و دل سپردن تو و جان گرفتن، من و جان فشانی
12 بکش خنجر کین به جان فروغی به طوری که خواهی، به طرزی که دانی