1 کردم از سید راگوی سوالی که ترا هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر
2 گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن که من از دست تو فردا بروم جای دگر
1 دلم از شمع رخت در تب و تابست امشب کارم از نرگس مست تو خرابست امشب
2 تن رنجور من از دست دل و دیده چو شمع گاه در آتش و گاه بر سر آبست امشب
1 دل مقیم کوی جانانست و من اینجا غریب چون کند بیچاره مسکین تن تنها غریب
2 آرزومند دیار خویشم و باران خویش در جهان تا چند گردم بی سر و بیپا غریب
1 از آن لب شنیدن حکایت خوش است سخن های شیرین به غایت خوش است
2 به ابرو رخش آیت حسن خواند که خواندن به محراب آیت خوش است