-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ازین دوازده برجم رسید کار به جان که رنج دیدم از هر یکی به دیگر سان
2 حمل سرود نوا شد به من همی شب و روز چنانکه بختم ازو گشت رنجه و پژمان
3 بداد ثور بسی شیر اول و آخر به یک لگد که برو زد بریخت ناگاهان
4 چو شخص جوزا هر دو شدند جفت به هم نخست کرت زادند بهر من احزان
5 همیشه سرطان با من به هر کجا که روم همی رود کژ و ناچار کژ رود سرطان
6 اسد بسان اسد سهمگین و خشم آلود همی بخاید بر من ز کین من دندان
7 ز سنبله همه داس آمدست قسمت من اگر چه دانه او هست قسمت دگران
8 عجب ز میزان دارم از آن که روزی من به گاه دادن بر سخته می دهد میزان
9 مرا چو عقرب عقرب همی زند سر نیش که درد آن نشود به ز دارو و درمان
10 همیشه قوس به من بر بسان قوس بزه همی زند به دلم بر زاند هان پیکان
11 ز جدی هست فزون رنج من از آنکه به دل چریده سبزه لهوم ز روضه امکان
12 عجب ز دلو همی آیدم که نوبت من تهی برآید از چاه و من چنین عطشان
13 ز حوت خاری جسته ست مر مرا در حلق که هر زمان کنم از درد او هزار افغان
14 چنین دوازده دشمن که مر مراست کراست که با همه ز یکی خویشتن نداشت توان
15 به حکمشان کم و بیش توانگر و درویش ز امرشان بد و نیک رعیت و سلطان
16 بدین دوازده دشمن بگو چگونه زید اسیر دل شده مسعود سعدبن سلمان