-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می گریزد خوابم از جایی که مخمل می برند دردسر می گیردم تا نام صندل می برند
2 از خراش ناخن غم سینه ام دارد صفا آینه چون زنگ می گیرد به صیقل می برند
3 آتش سودا ز بس در مغز من جا کرده است از سرم در پیش پیش عقل، مشعل می برند
4 هیچ لذت چون مکرر دیدن معشوق نیست رشک یک بینان او بر چشم احول می برند!
5 عیب پوشی چشم نتوان داشت از اهل جهان بیشتر دستار اینجا از سر کل می برند
6 طرفه صحرایی ست این کز حسن بی پروا سلیم ناخن شیر آهوانش بهر هیکل می برند