مژده‌ای دادم صبا ای از جهان ملک خاتون غزل 517

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مژده‌ای دادم صبا ای دل که جانان می‌رسد

1 مژده‌ای دادم صبا ای دل که جانان می‌رسد درد دوری را بده تسکین که درمان می‌رسد

2 باد نوروزی پیامی می‌دهد سوی چمن کان گل خوشبو در این زودی به بستان می‌رسد

3 گرچه محرومی ز روز دولت وصلش دلا شکر می‌کن کاین شب هجران به پایان می‌رسد

4 گرچه در هجران آن دلبر ز غم سرگشته‌ای غم مخور کز دولت وصلش به سامان می‌رسد

5 گر بعیدم از رخ جان‌پرورت در روز عید لاشهٔ شخص ضعیفم هم به قربان می‌رسد

6 هدهد فرخنده را شهر سبا آمد به یاد بلبل سرمست را دیگر گلستان می‌رسد

7 می‌دهد خورشید نورانی ز وصلش مژده‌ای باز در گوش جهان از عالم جان می‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment