- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به کام دل بدیدم خویشتن را گرفتم در بر آن سیمین بدن را
2 به دستم داد زلفی کز نسیمش جگر خون گردد آهوی ختن را
3 ببوسیدم بنا گوشی که عکسش طراوت داد برگ نسترن را
4 صنوبر قامتی کز رشک ساقش به گِل درماند پا سرو چمن را
5 نه در پهلو که در چشمش نشاند اگر چون گل دهد خاری سمن را
6 جهانی در شکر گیرد هرآن گه که همچون پسته بگشاید دهن را
7 چو بنماید سر دندان به خنده بریزد آبرو درِّ عدن را
8 ز بویش زنده وا باشد نزاری به خاکش گر فرستد پیرهن را
9 اگر بر تربتش روزی نهد دست بدرّد بر خود از رقّت کفن را