- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دادم از دست برون دامن دلبر به عبث به گمانهای غلط رفتم از آن در به عبث
2 چهرهٔ عصمت او یافت تغییر به دروغ مشرب عشرت من گشت مکدر به عبث
3 تیره گشت آینهٔ پاکی آن مه به خلاف شد سیه روز من سوخته اختر به عبث
4 بود در قبضهٔ تسخیر من اقلیم وصال ناکهان باختم آن ملک مسخر به عبث
5 وصل هر نقد که در دامن امیدم ریخت من بی صرفه تلف ساختم اکثر به عبث
6 جامهٔ هجر که بر قامت صبر است دراز بر قد خویش بریدم من ابتر به عبث
7 محتشم گر نشد آشفته دماغت ز جنون به چه دادی ز کف آن زلف معنبر به عبث