هر چند جز فریب و فسونت نیافتم از جامی غزل 339

جامی

جامی

جامی

هر چند جز فریب و فسونت نیافتم

1 هر چند جز فریب و فسونت نیافتم یکدم ز جان خویش برونت نیافتم

2 هرجا که هست چون همه نام و نشان توست در حیرتم ز خویش که چونت نیافتم

3 برهم زدم بنفشه و سنبل بسی چو باد بویی ز خط غالیه گونت نیافتم

4 چشم بد از تو دور که کم رخ نمودیم کز نوبت گذشته فزونت نیافتم

5 هرگز به سوی من نگذشتی کز اشک خویش دامن چو گل کشیده به خونت نیافتم

6 تو آن زبون کشی که گه قتل سرکشان میلی به عاشقان زبونت نیافتم

7 جامی اسیر سلسله زلف کیستی کازادگی ز قید جنونت نیافتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر