ای کرده ز حال من فراموش از جامی غزل 270

جامی

جامی

جامی

ای کرده ز حال من فراموش

1 ای کرده ز حال من فراموش چون جان که کند ز تن فراموش

2 گفتم که بر تو قصه گویم کین گونه مکن ز من فراموش

3 دیدم رخ تو ز دور و کردم از قصه خویشتن فراموش

4 با جان کنیم زمانه کرده ست از محنت کوهکن فراموش

5 هرجا که مسافریست کرده در کوی تواز وطن فراموش

6 با بوی تو کرده جان یعقوب از یوسف و پیرهن فراموش

7 کرده به هوای طرف بامت مرغ چمن از چمن فراموش

8 جامی سخنت شنید و بر وی شد قاعده سخن فراموش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر