فراموش کردم بلاد از حکیم نزاری قهستانی غزل 603

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

فراموش کردم بلاد و دیار

1 فراموش کردم بلاد و دیار که برگشت‌ بخت و بیفتاد کار

2 گرفتار گشتم به دامِ بلا چه دامی بلایی سیه تاب‌دار

3 کمندش لقب باشد و زلف نام خطِ استوا بر پسِ پشتِ یار

4 به مارِ سیاهش تشّبه کنند اگر چه گزاینده نَبوَد چو مار

5 به شب نیز هم انتسابش کنند ولیکن شبی دل گرفته‌ست و تار

6 نمی‌گویم از خال و لب کز شکر برآورده از رشک و غیرت دمار

7 ز چشمانِ مستش چه گویم که کرد به هر ناوکِ غمزه صد دل فگار

8 کنارش گرفتم چنان در میان که گویی ندارد میانش کنار

9 به صد رنگ دستان برون آورد ز دستانِ سیمیان به رنگ و نگار

10 قضا چون چنین می‌رود بر سرم ز دستم برون می‌رود اختیار

11 درین ورطۀ مشکل ای مدّعی ملامت مکن بر نزاری‌ِ زار

عکس نوشته
کامنت
comment