1 زاسب افتادم و شد کار مشکل سراپا معجری شد در مقابل
2 بزیر معجرش آهسته می گفت « که فایز رفت و داغش ماند بر دل»
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند
1 دلا از بیوفایان دست بردار برو با نیکخویان کن سر و کار
2 که فایز، از جفاهای زمانه شده در دست مهرویان گرفتار
1 جهان رفت و جوانی و چمن رفت گل نسرین و سرو و یاسمن رفت
2 پس از من دوستان گویند:«افسوس که آخر فایز شیرین سخن رفت»
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به