-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم ز سوز جگر دم به دم بمیسوزد کدام دل که ز سر تا قدم بمیسوزد
2 عجب ز مردمک دیده مانده ام که مدام میان آب دو چشم است و هم بمیسوزد
3 ز آه من دمِ باد صبا نمی فسرَد ز سوز من نفس صبح دم بمیسوزد
4 ز می که مونس جان بود بر شکست دلم که در عروق ز اندیشه دم بمیسوزد
5 ز جام جم چه کند مفلسی که در شب تار به دود آه سحر ملک جم بمیسوزد
6 به من نماند ز هستی و نیستی چیزی که برق عشق ، وجود و عدم بمیسوزد
7 اگر بسوخت تنم از سموم غم چه عجب که آدمی ز بس افراط غم بمیسوزد
8 بسوختیم و دمی در رقیب ما نگرفت بلی بلی مگر افسرده کم بمیسوزد
9 ز بس که شعله آهم به شعر در پیچد مداد وقت کتابت قلم بمیسوزد
10 حذر ز سوز نذاری کز آتش سینه به چنگ بر نفس زیر و بم بمیسوزد