1 حال دلم از طرز نوایم پیداست سودا زده ام، ز هر ادایم پیداست
2 در راه تو چون خامه ی بی پروایان آشفتگی ام ز نقش پایم پیداست
1 بس است شاهد مستی همین گلستان را که فاش کرده همه رازهای پنهان را
2 ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است ببین ز ابر سیه، دود آن چراغان را
1 شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا
2 بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر به دیده چون مژه جا می دهم خدنگ ترا
1 این پیکر زرین که جهان گشته بسی آرام چو سیماب ندارد نفسی
2 خورشید مگو، که این سپهر غماز هر روز ز بام افکند طشت کسی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به