1 آن شد که دلم ز طبع چون آتش و آب می ریخت ز دیده چون در خوشاب
2 عشقی و جوانی و دل و کامی بود وین هر سه دگر بار نبینیم به خواب
1 چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
2 به وداع من بیچاره برنجان قدمی که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
1 یا ترک من بی دل غمخوار بگوئید یا حال من دلشده با یار بگوئید
2 یا از من و از غصه من یاد نیارید یا قصه در دم بر دلدار بگوئید
1 در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست
2 از من مخواه صبر و مفرمای دوریم کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست