شد خیال رویش از بس آشنای از جویای تبریزی غزل 974

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

شد خیال رویش از بس آشنای چشم من

1 شد خیال رویش از بس آشنای چشم من صفحهٔ تصویر گشته پرده های چشم من

2 حسن معنی بنگرم با دیدهٔ دل، زانکه هست چشم بیتابی چو عینک در قفای چشم من

3 بر سر راه تو چون نقش قدم افتاده ام ای غبار رهگذارت توتیای چشم من

4 من که و نظارهٔ روی سیه چشمان کجا؟ آنچه اکنون بیند از هجران سزای چشم من

5 برامید نعمت دیدار از هر گردشی کاسهٔ در یوزه گرداند گدای چشم من

6 آنچه آن را خلق نقش پا تصور می کنند مانده در خاک سر کوی تو جای چشم من

7 پنجهٔ مژگان دهد از مصقل موج سرشک در شب هجران او جویا جلای چشم من

عکس نوشته
کامنت
comment