- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم آخر که چنین بی تو جهان می بینم نه خیال است همانا که چنان می بینم
2 هرچه در آینه ی رغبت دل می نگرم نقش سودای تو بر صورت جان می بینم
3 تو مپندار که آن روی ز چشمم برود بل که در هر چه نگه می کنم آن می بینم
4 جهل مطلق بود از خانه به بستان رفتن تا گلستان تو بر سرو روان می بینم
5 وگر از دست رقیبت که سرش کوفته باد آشکارا نتوان دید نهان می بینم
6 بی تو گر روشنی از چشم نزاری برود سهل باشد که به چشم تو جهان می بینم