من به خون غرق و لب لعل تو در خنده هنوز از جامی غزل 175

من به خون غرق و لب لعل تو در خنده هنوز

1 من به خون غرق و لب لعل تو در خنده هنوز زخم کاری و من از تیغ تو شرمنده هنوز

2 چه عجب گر بگدازم همه شب بی تو چوشمع عجب اینست که روز آید و من زنده هنوز

3 بس گرفتار که در راه وفایت شده خاک سرو تو سایه بر آن خاک نیفکنده هنوز

4 نکند گرچه دگر با تو صنوبر دعوی خورد از دست صبا مشت پراکنده هنوز

5 سالک از ژنده صدپاره به جایی نرسد رشته مهر تو نادوخته در ژنده هنوز

6 شاه را خاتم دولت ندهد نقش مراد در نگین حرف تمنای تو ناکنده هنوز

7 جامی آزاد شد از بندگی خلق ولی همچنان هست سگ کوی تو را بنده هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment