باده می نوشم و سودای تو در از قاسم انوار غزل 441

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

باده می نوشم و سودای تو در سر دارم

1 باده می نوشم و سودای تو در سر دارم آیت مصحف سودای تو از بردارم

2 زرعم اینست که کشتم بهمه عمر عزیز من ندانم که ازین کشته چه بر بردارم

3 دل و جانم بچه کار آید امروز؟ که من دل و جان شیفته زلف معنبر دارم

4 هم سرم در سر کار تو رود آخر کار با خود این قاعده دیریست مقرر دارم

5 رحم کن بر دل عشاق ز الطاف کریم خاصه من خسته، که معشوق ستمگر دارم

6 عشق و بیماری و درویشی و محنت بردن از غم عشق تو این جمله میسر دارم

7 قاسمی را نظری کن، که دل از دست برفت دل من آتش غم، سینه چو مجمر دارم

عکس نوشته
کامنت
comment