از دم تیغ غم او هر نفس خون می‌خورم از سعیدا غزل 480

از دم تیغ غم او هر نفس خون می‌خورم

1 از دم تیغ غم او هر نفس خون می‌خورم کس نمی‌داند که من این باده را چون می‌خورم

2 همت عالی به مردن تشنه لب راضی‌تر است کاسهٔ آبی که من از دست جیحون می‌خورم

3 در دل شوریدهٔ من قوت شادی نماند بس شکست از لشکر غم در شب خون می‌خورم

4 تکیه‌ام تا گشته همت، فکر بس گردیده پاک خرقه موزون کرده‌ام در فقر و مضمون می‌خورم

5 این پشیمانی ندارد سود ساقی می بیار چون نخوردم پیش از این بد کردم اکنون می‌خورم

6 ای سعیدا از شراب ناب و لعل کام‌بخش چون تو مَنعَم می‌کنی من بعد بی‌چون می‌خورم

عکس نوشته
کامنت
comment