دیشبش در خواب دیدم با رخ از محتشم کاشانی غزل 41

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب

1 دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب آن چنان فرخ شبی دیگر نمی‌بینم به خواب

2 بسته آتش‌پارهٔ من تیغ و من حیران که چون بسته باشد در میان آتش سوزنده آب

3 خانه‌ها در بادخواهد شد چه از دریای چشم خیمه‌ها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب

4 تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب

5 بحر اشک من که در طوفان دم از خون می‌زند گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب

6 ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا ماه سیمائی چو سیماب افکند در اضطراب

7 محتشم مرغ دلم تا صید آن خون‌خواره شد صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب

عکس نوشته
کامنت
comment