- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب آن چنان فرخ شبی دیگر نمیبینم به خواب
2 بسته آتشپارهٔ من تیغ و من حیران که چون بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
3 خانهها در بادخواهد شد چه از دریای چشم خیمهها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب
4 تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب
5 بحر اشک من که در طوفان دم از خون میزند گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب
6 ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا ماه سیمائی چو سیماب افکند در اضطراب
7 محتشم مرغ دلم تا صید آن خونخواره شد صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب