نمی خواهم که با کس راز آن پیمان گسل از جامی غزل 351

جامی

جامی

جامی

نمی خواهم که با کس راز آن پیمان گسل گویم

1 نمی خواهم که با کس راز آن پیمان گسل گویم خیالش را نشانم پیش و با او راز دل گویم

2 ز سر تا پا همه جان و دل آمد آن پری پیکر معاذالله که همچون دیگرانش زآب و گل گویم

3 نشان قصد من نبود جز آن ترک جفاپیشه گر از خوبان چین یا شوخ چشمان چگل گویم

4 شوم بی باده مست از شیوه ترکانه چشمانش در آن مستی چو بینم قامتش را معتدل گویم

5 کند دعوی که هستی بنده ام وان خط مشکین را چو بینم بر عذار او بر این دعوی سجل گویم

6 سخن را جسته جسته گویم از محراب با عابد ولیکن چون درافتد زان دو ابرو متصل گویم

7 به روی سرخ کم کن وصف جامی لاله و گل را که من پیش رخش این سرخرویان را خجل گویم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر