دل ندارم که ز رویِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 865

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم

1 دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم

2 بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب به همه وجه اگر باشم از آنها باشم

3 همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع با دلی سوخته در پختنِ سودا باشم

4 یاربم طاقتِ خورشیدِ جمالت باشد تا زمانی نگران در تو چو حربا باشم

5 بویِ اسلام نیاید ز من و رنگِ صلاح تا پرستند هی آن زلفِ چلیپا باشم

6 از خردمندی و داناییِ من ناید هیچ تا من آشفته ی آن قامت و بالا باشم

7 طمعِ صدرِ سرا پرده ی وصلت هیهات لایقِ صحبتِ دربان تو آیا باشم

8 گر به بت خانه فرستی و اشارت رانی به پرستیدنِ لات و هبل آنجا باشم

9 ارز حکم تو بگردم من و سرگردانی به رضایِ تو و رایِ تو روم تا باشم

10 نقد چون حاصلِ وقت است و مهیّا امروز پس چرا منتظرِ وعدهی فردا باشم

11 صیقلِ زنگِ غم آیینه ی دل را هیهات چون نزاری من از آن مولعِ صهبا باشم

12 این همه مستی و آشفتگی من زان است تا خلافِ روشِ زاهدِ رعنا باشم

عکس نوشته
کامنت
comment