- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد
2 ز بس لطف من و اندام زیبایت عجب دارم که دیبا گر بپوشی سایهات بر آفتاب افتد
3 اگر در خواب بینم پیرهن را بر تنت پیچان تنم از رشگ آن بر بستر اندر پیچ و تاب افتد
4 غنود آن نرگس و شد بر طرف غوغا ز هر گوشه ز بد مستی که بزم آراید و ناگه به خواب افتد
5 چسان پنهان کنم از همنشینان مهر مهروئی که چون نامش برآید جان من در اضطراب افتد
6 ز هجر افتادم از دریوزه وصلش چو گمراهی که جوید آب و با چندین مشقت در سراب افتد
7 ندارد محتشم تاب نظر هنگام لطف او معاذالله اگر بر من نگاهش از عتاب افتد